#خاطرات_یک_جنین پست_موقت(تا آخر بخونید) مترجم: احمد عبدالله زاده ۵ اکتبر امروز زندگی من آغاز شد. پدر و مادرم هنوز خبر ندارند؛ ولی من به وجود آمده‌ام. و قرار است که دختر باشم: با موهای بور و چشم‏‌های آبی. تقریباً همه چیز دربارۀ من مقدّر شده است؛ حتی اینکه قرار است عاشق گل‏‌ها باشم. ۱۹ اکتبر بعضی‏‌ها می‏‌گویند که من هنوز انسان واقعی نیستم و فقط مادرم وجود دارد. ولی من هم آدمم، درست همان طور که یک خُرده‏‌نان هم نان است. مادرم هست؛ من هم هستم. ۲۳ اکتبر همین الان دهانم دارد باز می‏‌شود. فکرش را بکنید: ظرف حدود یک سال می‏‌توانم بخندم و بعدش هم حرف بزنم. می‏‌دانم اولین کلمه‏‌ای که یاد بگیرم چیست: ماما. ۲۵ اکتبر امروز قلبم خودبه‌خود شروع کرد به زدن. از حالا تا آخر عمرم آرام و بی‌وقفه می‌‏زند و بعد از چندین و چند سال، یک روز می‏‌ایستد و آن موقع، من می‏‌میرم. ۲ نوامبر هر روز دارم کمی بزرگ‏‌تر می‏‌شوم. دست و پاهایم دارند شکل می‏‌گیرند. ولی هنوز باید خیلی صبر کنم تا قدّم به دست‏‌های مادرم برسد؛ تا این دست‏‌های کوچک بتوانند گل بچینند و پدرم را در بغل بگیرند. ۱۲ نوامبر دست‏‌هایم دارند انگشت درمی‏‌آورند. چه کوچولو و نازند! با این انگشت‏‌ها می‏‌توانم موهای مادرم را نوازش کنم. ۲۰ نوامبر تازه امروز دکتر به مامانم گفت که من دارم اینجا، زیر قلبش زندگی می‏‌کنم. وای! حتماً چقدر خوشحال شده! خوشحالی مامان؟ ۲۵ نوامبر لابد بابا و مامانم دارند برایم اسم انتخاب می‏‌کنند، ولی حتی نمی‏‌دانند من دخترم یا پسر. من دوست دارم اسمم کَتی باشد. دیگر این‏‌قدرها بزرگ شده‌ام. ۱۰ دسامبر موهایم دارد رشد می‏‌کند: صاف و روشن و براق. نمی‏‌دانم مامان چه‌جور موهایی دارد. ۱۳ دسامبر کم‌کم می‏‌توانم ببینم. دوروبرم تاریک است. وقتی مامان به دنیایم بیاورد، همه‌جا آفتابی و پر از گل است. ولی من بیشتر از همه دوست دارم مامانم را ببینم. چه‌شکلی هستی مامان؟ ۲۴ دسامبر نمی‏‌دانم مامان صدای پچ‏‌پچ قلبم را می‏‌شنود یا نه. بعضی بچه‏‌ها موقع تولد کمی مریض‌احوال‌اند. ولی قلب من قوی و محکم است و مرتب می‏‌زند: تاپ، تاپ... . دخترکوچولوی سالمی داری، مامان! ۲۸ دسامبر امروز مادرم من را کشت. ⚠️سالانه در کشور ما بیش از 220 هزار جنین به صورت غیرقانونی کشته می شوند. این زندگینامه، برای آنها هم هست... #سقط_جنین

image

۶ سال پیش سایر
۸,۸۰۵ نفر پسندیده است